هشتم شهریور
هشتم شهریور
برشی از کتاب: در همین لحظاتی که بحث و گفتوگو در جلسه ادامه داشت، همینطور که روی صندلی نشسته بودم ناگهان احساس کردم بی اراده سر پا ایستادهام و تمام صورتم و مخصوصاً پیشانیم به شدت میسوزد. مثل اینکه باروت یا بنزین روی صورت و سرم ریخته باشند. پیشانیم به شدت میسوخت و آتش از سر و رویم بالا میرفت. اول که خیلی گیج بودم و متوجه آن اتفاق نشدم. بلکه به خودم آمدم متوجه شدم که در چه وضعیتی قرار دارم و فهمیدم که در آنجا بمب گذاری و خرابکاری شده. خب، احساس میکردم که دیگر لحظات آخر عمرم را سپری میکنم و شروع کردم به توسلاتی که انسان معمولاً در آخرین دقایق حیاتش میکند. در آن لحظات، بعد از گفتن شهادتین با صدای بلند یا صاحبالزمان میگفتم و فریاد میزدم یا حجت ابن الحسن. چشمم را باز کردم و دیدم اتاق را دود قهوهای رنگ غلیظی پوشانده و اتاق تاریک است و چراغ ها همه خاموش شدهاند. آن میز بزرگی که میز کنفرانس بود، ذوب شده و در زمین فرو رفته بود. در آن لحظه به فکر نجات خودم افتادم. نگاهی به دست و پای خودم کردم دیدم سالم است و میتوانم حرکت کنم.
اطلاعات بیشتر
در سالهای 1359 و 1360 ترورهای بسیار مهمی صورت گرفت. کتاب «هشتم شهریور» گزارشی دقیق از اتفاقاتی که در روز انفجار در دفتر نخستوزیری جمهوری اسلامی ایران در سال 1360 رخ داده، به مخاطبان ارائه میدهد. همچنین علت و نحوۀ رخ دادن این فاجعه را بررسی میکند. موضوع این کتاب به هشتم شهریور، روزی که محمدعلی رجایی دومین نخست وزیر و رئیس جمهوری اسلامی ایران ترور میشود، میپردازد. مخاطبان پس از خواندن این کتاب در جریان جزئیات این حادثۀ تأثیرگذار قرار خواهند گرفت.