مگر چشم تو دریاست! (چاپ سوم)
مگر چشم تو دریاست! (چاپ سوم)
برشی از متن:
توی آخرین دستنوشتهاش در همان سررسید خیلی بدخط نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم. اصلاً نمیتوانم دیگر از امروز حرف بزنم. شاید به مغزم فشار بیاورم و [بتوانم] از دلم حرف بزنم. امروز 26/6/79 یعنی نزدیک سالگرد شهدا که از...» دوسه کلمه هم نوشته که معلوم نیست چه است؛ اما مشخص است آخرین جملههایی که میخواسته بنویسد، ناتمام مانده و انگار دیگر نتوانسته حتی حرفهای دلش را هم بنویسد. خدا میداند توی دلش چه میگذشته آن لحظه. سررسید را که نگاه میکردم، صفحهٔ قبل از این مطلب آخری، شعری را ناقص نوشته بود که کاملش را از بچهها پرسیدم؛ «شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت/ به گریه گفتمش آری ولی چه زود گذشت ـ بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید/ بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت.»
(3)
زمان باقی مانده
110,000
تومان
اطلاعات بیشتر
«مگر چشمان تو دریاست!» به قلم جواد کلاته عربی به روایت مادر شهیدان جنیدی از زندگی خود و چهار فرزند شهیدش میپردازد. ماجرای کتاب از شهر کوچک پیشوا در خانه و خانودهای سنتی آغاز میگردد. حاج شیخ احمد جنیدی امام جمعه شهرستان رودسر، همسر چهار شهید محمد، عبدالحمید، رضا و نصرالله به امامت جمعۀ شهرستان رودسر منصوب میشود و با شروع جنگ و ازدواج پسرها، فعالیتهای اجتماعی و انقلابی خانوادۀ جنیدی وارد فصل جدیدی میشود.
نصرالله سومین فرزند و نخستین شهید خانواده بود که 20 سال داشت، او دورۀ جنگهای چریکی را در تهران گذراند و عضو گروه شهید چمران بود که در کنار کرخه به شهادت رسید. پیکر نصرالله را 55 روز بعد از شهادتش به خانه آوردند. رضا، کوچکترین پسر خانواده، از بسیج رودسر به جبهه غرب اعزام میشود و در همان اعزام اول به شهادت میرسد. کردهای ضدانقلاب در ازای تحویل جنازۀ او به خانواده درخواست پول کردند اما با مخالفت خانواده این شهید روبهرو شدند.
محمد، سومین شهید و پسر ارشد خانواده، به عنوان بسیجی لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در عملیات خیبر در حالی به شهادت میرسد که برادرش عبدالحمید، ناظر شهادتش است و نمیتواند پیکر برادرش را به عقب برگرداند. در نهایت، عبدالحمید هم پس از سالها تحمل جراحتهای جنگ، در سال 1379 به جمع برادران شهیدش میپیوندد.
مشخصات
مشخصات محصول
رنگ پس زمینه
#e4ccb4
قطع کتاب
رقعی اروپایی
شعار مجله
با سابقهترین مجله دانش و فناوری